سید امیر طاهاسید امیر طاها، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

گل واژه ی بهارم امیر طاها

پست2

امروز هنوز پیشم نیامدی آخه هرروز بهم سرمیزنی قاصدک بهارم عزیزم دیشب که اومدی پیشم طبق معمول همیشه خسته از بازی باهمه مردونه گی هات اول باهمه دست دادی بااون دستهای قشنگ وکوچولوت . بهت گفتم مامانی کجا بودی؟گفتی بازی میکردم .....گفتم پس برو حموم کن تاراحتتر به خوابی گفتی چشم...ورفتی خونه که حمام کنی .وبه خوابی شب خوبی روگذرونده باشی الان باید کلاس قرآن باشی یادم رفت بگم توعزیزم داری کلاس قرآن روادامه می دی........موفق باشی هرروز میایی میگی مامان این سوره رویاد گرفتم یاجایزه ات رو نشونم می دی ...... منم بوست می کنم ...یاجایزه ای هم برات تهییه می کنم .....مه یاسم خلاصه جایزه ای میگیره آبجی کوچولوت خیلی باتو فاصله سنی کمی داره ....... یا...
21 مرداد 1391

پست10

سلام............. گلم .عزیزم .الان که دارم برات مینویسم .شما داری پایین توی پارگینگ،بازی میکنی....... بازی کن گلم .تجربه بیاموز...........تلخ وشیرین هرچه باشد ،همه آینده سازند.......   آی قصه قصه. نون وپنیر وپسته. نوناش سنتیه.......پنیراشم محلیه........پسته هاشم خندونه......   جالا بریم پایین تا ببینیم فصه چیه............... گفتیم .فقط خدای مهربون بود...... ی خانم کلاغی بود .که صاحب جوجه شده بود..... روزها ازپی هم می گذشت.و جوجه کلاغ روز به روز بزرگ وبزرگتر میشد .. روزی ننه کلاغه برای غذا آوردن میخواست بره بیرون.به جوجه اش گفت. ننه جون   ننه کلاغه پرید ورفت دنبال ی ل...
21 مرداد 1391

پست6

س لام .................... سلامی به گرمی دل آلاله های عاشق........ امشب همه جا نور باران است ....... امشب یکی از شبهای تردد فرشتگان به زمین و آسمان است ....... زیرا تولد مهدی صاحب زمان است.......... تولد طپش های قلب مهربان است . لحظه هارو به انتظار دیدن رویت سیر خواهیم کرد ...... یا مهدی.......زمین و زمان از قدومت مبارک . امیرم.همشب از عمه مهدیه عیدی گرفتی....عیدیت مبارک. ...
21 مرداد 1391

پست 1

امروز مصادف باتولد عموی سادات آقاحضرت ابولفضل عباس است....تولدش مبارک...... عزیزم شماگلپسر قند وعسل امسال آغاز سال اول تحصیلیت میباشد موفق باشی......عزیزم سالی که شما بدنیا اومدی سال پرباری بود چون شروع بهارش توبودی......عمه هدا به خونه بخت رفت توزندگی عمه مهدیه تحولاتی رخ داد............ مامان بابا اومدند نزدیک ما وتوگلم باتموم عزیزی هات بهمون نزدیک تر شدی. بیششتر روزهات پیشم بودی و من لذت می بردم..........نه من بلکه عمه هات حسرت یه لحظه دیدنت آرزویشون بود بااینکه همیشه پیشمون بودی بازهم میخواستن پیششون باشی هرکدوم تو صف کاری برات لحظه شماری می کردن ........یه نفر می گفت من حمومش کنم یکی می گفت من به خوابونمش........ خلاصه که همه...
21 مرداد 1391

پست8

سلام ، گلم .خوبی .امروز باکمک عمه هدا چند تا از عکساتو گذاشتم.............   فربونت برم حالا نگاه می کنم چقده بزرگ شدی.ی مرد بزرگ وفوق العاده عزیز............ الان اومدی برای مه یاس گلی نیاز خوشگله گیلاس آوردی .ولی تو نیامدی .دم در زود هم رفتی بالا........   حالا تا پست بعدی وعکسای دیگه ................ ...
21 مرداد 1391

پست5

بانام ویاد خدای مهربان.سلام....... پسرم .حمد وثنا خاص خدای یکتاست.........وبس. شیطونکم .خوبی مامانی .قربونت برم . دیشب ی سر اومدی پایین .شام خوردی .طبق معمول گفتی الاهی شکر دستت درد نکنه مامانی...... گفتم نوش جان .برات آلبالو آوردم .داشتی میخوردی که مامان نسرین زنگ زد .ازم چیزی خواست .گفت بده امیر بیاره . وقتی نگات کردم بدون چون چرا پذیرفتی .ولی میدانستم .ازته دلت راضی نیستی......برات مقداری آلبالو ریختم وگفتم حالا برو با مه یاس بخور......گفتی نه نمیخواد ....منظورتو متوجه شدم .نمیخواستی به این زودی بری بالا........ولی رفتی .گفتم مامانی فردا بیا .گفتی آخه کلاس دارم ......بوسیدمت وبا رودربایستی ........بالاخره رفتی.بالا.....
21 مرداد 1391

'گلواژه ی بهارم

سلام گلم..... دیروز وقتی میرفتم بیرون با مه یاس گلی دوچرخه بازی میکردی......وقتی منو عمو رو دیدی خوشحال شدی و اومدی جلو سلام کردی....... بوسیدمت وخداحافظی کردم .بستنی میخوردی .وقتی نگاهم کردی شرمی باور نکردنی به چشمانت رخنه کرد !!!!! گفتم نوش جان ....ولی نگران آب شدن بستنیت بودی .   وقتی برگشتم دیدم مامان نسرین با بجه ها افطاری میخورند .گفتم پس امیر طاها ومه یاس کوشند ؟نسرین گفت تنبیه شدند !!!1!!!!!!!!!!!!!!!!!!! با تعجب نگاهش کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفت مامان جان با دوچرخه رفته سر کوچه.منم اجازه ندادم که بیان پایین...... خلاصه با پادرمیونی اومدی پایین و ماهم خیلی عادی واصلا اتفاقی هم نیافتاد...
19 مرداد 1391

گلوا{ه ی بهارم

لیله القدر..... پسرم ...... امشبو خوب  درک کن.....ساعت ده بود که با بابا وماما وداداش محسن ومه یاس گلی اومدین پایین ،به من وبابا بزرگ گفتی میخوام با هم بریم احیا......گفتم من با بقیه خونه احیا رو برگزار میکنیم چون بابابزرگ ومن کمی کسالت داریم.......شما رفتی مه یاسم که چادر سفید سرش کرده بود.....وای خداچقدر خوشگل شده بود ...... گفتم مامانی منو دعا کن....گفتی چشم... وقتی از مشهد اومدی ازت پرسیدم منو دعا کردی؟گفتی بله...گفتم چه دعایی بدون وقفه گفتی برای آرزوهاتون دعا کردم ..............با صداقت وصفای خاص خودت .قربونت برم...... از مه یاس گلی پرسیدم .گفت به امام رضا سلامتونو رسوندم .واقعا متشکرم .عزیزانم ...
18 مرداد 1391