سید امیر طاهاسید امیر طاها، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

گل واژه ی بهارم امیر طاها

پست10

1391/5/21 14:54
175 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.............

گلم .عزیزم .الان که دارم برات مینویسم .شما داری پایین توی پارگینگ،بازی میکنی.......

بازی کن گلم .تجربه بیاموز...........تلخ وشیرین

هرچه باشد ،همه آینده سازند.......

 

آی قصه قصه.

نون وپنیر وپسته.

نوناش سنتیه.......پنیراشم محلیه........پسته هاشم خندونه......

 

جالا بریم پایین تا ببینیم فصه چیه...............

گفتیم .فقط خدای مهربون بود......

ی خانم کلاغی بود .که صاحب جوجه شده بود.....

روزها ازپی هم می گذشت.و جوجه کلاغ روز به روز بزرگ وبزرگتر میشد ..

روزی ننه کلاغه برای غذا آوردن میخواست بره بیرون.به جوجه اش گفت. ننه جون

 

ننه کلاغه پرید ورفت دنبال ی لقمه نون حلال.......

هنوز از رفتن ننه کلاغه مدتی نگذشته بود .که حوحه کلاغ بازیگوش با خودش فکرکرد .که میتونم برم پرواز کنم.............

سعی کرد .ولی نتونست..هرچی بال وپر زد نشد......

بازم سعی کرد.با این دست وپا زدن از بالای لونه افتاد........

از بالای لونه روی بوته های پایین درخت شروع کرد به صدا زدن مامان کلاغه.....

همون موقع یک کلاغ از اونجا پرواز میکرد.چشمش به بچه کلاغه افتاد.

و متوجه شد که بچه کلاغه از درخت افتاده و به کمک احتیاج داره.

فوری غار غاری کرد وتو آسمون چرخی زد.وبقیه رو خبر کرد واز بقیه کمک خواست.

چند تا کلاغ که اون نزدیکیها بودند شنیدند..با عجله پرواز کردند وخودشونو رسوندن........

از کلاغ رهگذر سوال کردند چی شده .....

کلاغ مهربون گفت .چرانشستید؟کلاغا .از روی شاخه پریدند و اومدند پایین....

خلاصه با غار وغارشون همه کلاغای محل خبر کردند.

تا این که یکی از کلاغها گفت .جوجه کلاغ بیچاره از بالای درخت افتاد فکر کنم

نوکش شکسته..............همین طور این کلاغ به اون کلاغ خبر داد.کلاغ دهمی گفت .طفلکی جوجه کلاغه افتاده نوکشو بالش شکسته...

همینطور کلاغها به هم خبر دادند .تاااااااااااااااااااااااااابه کلاغ چهلمی خبر رسید..

کلاغ چهلمی گفت.ای وای کمک کنید جوجه کلاغه از بالای درختا افتاذه.وووووووووووووووبالشو نوکشو سرش شکسته شاید هم مرده.................

همه شروع کردند به ؛آه و ناله وزاری.وشیون ....

ننه کلاغه اوهد دید جوجه کلاغه توی لونه نیست نگران شد شروع کرد به گشتن دوروبر لونش .......

ننه کلاغه این ورو دید اون ورو دید .پایین ودید.....خلاصه جوجه کلاغه رو دید...

ننه کلاغه با سعی و تلاش جوجه اشواز لای بوته ها درمی آورد. تازه کلاغها اومدند که به ننه کلاغه کمک کنند...وکمی دلداری بدن. وفتی رسیدن ننه کلاغه جوجه اشو در آورده بود ....داشت پر وبالشو سرشو می دید تا اگر چیری شده .کاری کنه .....

تازه کلاغها فهمیدند که چه اشتباهی کردند..................

کمک که نکردند هیچ...........و چیزی که نشده ومطمئن نبودند خبر رسانی نکنند............

و همه بهم قول دادند که تا ازین ببعد چیزی رو ندیند باور نکنند .از اون ببعد این

یک ضرب المثل شده.و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود به طوری نادرست ذرآید.میگویند...............

یک کلاغ چهل کلاغ شده

پس نباید به سخنی که توسط افراد زیاذی دهن به دهن گشته اطمینان کنیم.زیرا ممکن است بعضی از حفایق از بین رفته باشه.و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)