سید امیر طاهاسید امیر طاها، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

گل واژه ی بهارم امیر طاها

گلواژه ی بهارم امیرطاها

1391/6/21 15:02
187 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم.

امروز به حدیثی از رسول اکرم دیدم حیفم اومد که برات یادگار نذارم..

رسول اکرم می فرماید..........

نشانه ی آدمیان بهشتی تبسم همیشگی است................

 

توی یکی از جراید خاطرات دفاع مقدس مطلبی رو مطالعه کردم........

 

 

                                دیده بان( ١٢)ساله.

هوا نسبتا سرد بود .دریکی از قرارگاه های جبهه بودم.....از جلوی چادری که عده ای از رزمندگان اسلام در آن تجمع داشتند رد میشدم.

منظره ی جالبی توجهم راجلب کرد.نزدیکتر رفتم. از تعجب شاخ در آوردم.پسر بچه ای کم سن وسال جلوی چادر نشسته بود ،وبا حوصله تمام پوتین هارو واکس میزد....کنجکاو شدم.نزدیکتر رفتم .چهره ی معصومش مرا به خنده انداخت .این طفل جایش اینجا نبود...سرش رو بلند کرد،خیلی کم سن وسال بود .ولی چهره ی نورانیش جذبه ی عجیبی داشت.......وقتی توجه وچهره ی خندان مرا دید ،لبخندی شیرین مرا میهمان کرد.و گفت ،سلام اخوی شماهم اومدی پوتین هاتو واکس بزنی ؟گفتم مزد هم میگیری؟باصدای بلند گفت،آره مزدش یه صلواته.چرا معطلی ؟از صراحت لهجه اش خوشم اومد .

پوتین هایم رو درآوردم.....و وقت رو غنیمت شمردم...ازش سوءال کردم .چند سالته؟نگاهی کیرا در چشمانم کرد و گفت دوازده سالمه....با تعجب پرسیدم چطوری اومدی اینجا؟نگاهم کرد .جواب داد معلومه مثل بقیه. بهش گفتم شما الان باید کنار هم 

سن وسالات باشی.....و.توی مدرسه.....برای شما الان خیلی زوده....خیلی جدی نگاهم کرد وگفت، جبهه ی جنگ وجبهه ی مدرسه باهم پیوند نزدیکی داره.هر دو انسان سازه.....مگه شما فکر میکنی من مثل بقیه نمی تونم بجنگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر این طوره  شهید که میتونم  بشم؟

و الانم خادم الحسینم.......وشهردار سنگرم.......حرفی برای گفتن نداشتم....بقیه ی این مطلبو بعدا برات میگم .....فعلا خدانگهدارت..

 

حالاپسرم بقیه ی مطلب.....

ازش خداحافظی کردم...ولی هنوز خیلی سوءال داشتم...دردلم غوغایی برپابود.....انقلاب ازسلامی چه نسل با شکوهی تربیت کرده.......آگاه ومجد برای دفاع از میهن ووطن وناموس........

وقتی راجع به او از فرمانده ی لشگر سوأل کردم.گفت،

خیلی مقاومه.همون روزهای اول دنبال بهانه ای بودیم

 

تا بتونیم راضیش کنیم بره پشت جبهه.

وقتی نگبانیش تموم شد .گفتیم ،که لازمه ساعات بیشتر از حد معمول نگهبانی بده.فکر میکردیم تحمل بیخوابی نداره......ولی تقاضای پاس بیشتری داشت.

وبر خلاف انتظارمان بدون اینکه خوابش بگیره از اول شب نگهبانی میداد......ازین آزمایش سربلند بیرون آمد.....به او پیشنهاد ملاقات با امام دادیم.......گفت به شرط اینکه دوباره منو برگردونید همینحا.........

اصلا از مرخصی عملیاتی استفاده نمیکرد.....وقتی دوره ی سه ماهه اش به پایان رسید پیش خودمان گفتیم بر میگردد......اما او باسماجت ماموریتش راتمدید کرد....... حتی با اجبار اورا به مرخصی وماموریتی فرستاذیم .تا کارش تموم شد به فکر برگشتن بود.....وبا دلیل محکمی ابراز داشت .که من نمیتوانم در جایی که مثل زندان است بمانم.

وهمرزمانم را تنها بگذارم.......

وقتی بعد از مدتی  عکس اورا جزء شهدای گردان دیدم،شهیدرضاپناهی.او در تاریخ ١٤/١١/١٣٤٨درشهر کرج به دنیا اومد....وبلاخره درتاریخ ٢٦/١١/١٣٦١در حالی که در سنگر مشغول دید بانی بوذ به وسیله ی ترکش خمپاره،٦٠ /ندای حق را لبیک گفتو به دیدار دوست شتافت........... ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

  اشک درچشمانم حلقه زد وبغض گلویم را میفشارد.....به یاد شیرین زباتیهاش می افتادم.واز ته دل گریستم.وصدایش در گوشم پیچید ........(آره اخوی مزدش یه صلواته....)بی اختیار برای روح بلند پروازش صلوات فزستادم.....یادم آمد که گفت،شهید که میتونم بشم ......پوتین که میتونم واکس بزنم.......تا رزمنده های اسلام مرتب ومنظم باشند.........  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_ یاد ونامش گرامی باد.....(شهید رضا پناهی)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)