سید امیر طاهاسید امیر طاها، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

گل واژه ی بهارم امیر طاها

پست3

1391/5/2 18:14
122 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

پسمل عزیزم.سیب سرخ من .دیشب زنگ زدم دیدم تنهایی .بهت گفتم مامانی تنهایی ؟خندیدی .گفتی .بله .

گفتم وچرا ؟گفتی .مامان وبابا وآبجی مه یاس وداداش محسن رفتن خرید .گفتم عزیزم تو چرا نرفتی ؟

خندیدی وگفتی .اه اه اه اه . مامان شهین گفتم چی؟گفتی .آخه تنهایی حال میده کامپیوتر بازی......

فهمیدم موقعیت رو مغتنم شمردی .......قربونت برم خوشگل من.....حالا وقتی عکساتو بذارم اونوقت همه

میگن آره..........که واقعا...واقعا خوکشلی....واقعا خوشگلی........

خلاصه رنگ زدم به مامان نسرین .گوشیشو جواب نداد .

متوجه شدم کیفش تو ماشینه .زنگ زدم به بابا .جواب داد گفتم بیایین خونه ما دایی اصغر اومده .

همه دور هم جمع بودیم .شما گلم اومدی مثل آقایون سلامی ماچی وباتمامی ماها دست دادی .ودایی اصغر .که کلی قربون صدقه ات رفته وباکیف خاصی می بوسیدت .هی می گفت.ماشالله ماشالالله........

میوه وشیرینی تعارفت کردم مثل آقای آقایون پیشدستی برداشتی .واز هر میوه برای خودت برداشتی .

 

پرسیدی مامانی شیرینی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفتم عمه حسنا دوربین خریده .گفتی مبارکه .یه دونه

دیگه هم برداشتی .به عمه حسنا گفتی عمه مبارکه ....بازار عکس هم داغ بود........

حالا به عمه میگم عکساتو بذاره .نفسم........

بازی کردی شام خوردی .طبق معمول گفتی .الاهی شکر دست شما درد نکنه .رفتی خوابیدی .تامامان نسرین بغلت کرد بردت بالا.......دوست دارم نازنین.

 

یادمه خیلی کوچولو بودی اگر یه روز ماهارو نمیدیدی قشنگ با کارهات ابراز دلتنگی می کردی.....

 

مارو بوس می کردی....خیلی هم شیرین زبون بودی ...

 

حتا یادمه چهار یا پنج ماهت بود عاشق عینک بودی .مدام میگفتی ایدت ..

صبح شده بابابزرگ میخواد بره سرکار باید برم نماز ولباس بابارو آماده کنم .......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)