سید امیر طاهاسید امیر طاها، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

گل واژه ی بهارم امیر طاها

پست5

بانام ویاد خدای مهربان.سلام....... پسرم .حمد وثنا خاص خدای یکتاست.........وبس. شیطونکم .خوبی مامانی .قربونت برم . دیشب ی سر اومدی پایین .شام خوردی .طبق معمول گفتی الاهی شکر دستت درد نکنه مامانی...... گفتم نوش جان .برات آلبالو آوردم .داشتی میخوردی که مامان نسرین زنگ زد .ازم چیزی خواست .گفت بده امیر بیاره . وقتی نگات کردم بدون چون چرا پذیرفتی .ولی میدانستم .ازته دلت راضی نیستی......برات مقداری آلبالو ریختم وگفتم حالا برو با مه یاس بخور......گفتی نه نمیخواد ....منظورتو متوجه شدم .نمیخواستی به این زودی بری بالا........ولی رفتی .گفتم مامانی فردا بیا .گفتی آخه کلاس دارم ......بوسیدمت وبا رودربایستی ........بالاخره رفتی.بالا.....
21 مرداد 1391

'گلواژه ی بهارم

سلام گلم..... دیروز وقتی میرفتم بیرون با مه یاس گلی دوچرخه بازی میکردی......وقتی منو عمو رو دیدی خوشحال شدی و اومدی جلو سلام کردی....... بوسیدمت وخداحافظی کردم .بستنی میخوردی .وقتی نگاهم کردی شرمی باور نکردنی به چشمانت رخنه کرد !!!!! گفتم نوش جان ....ولی نگران آب شدن بستنیت بودی .   وقتی برگشتم دیدم مامان نسرین با بجه ها افطاری میخورند .گفتم پس امیر طاها ومه یاس کوشند ؟نسرین گفت تنبیه شدند !!!1!!!!!!!!!!!!!!!!!!! با تعجب نگاهش کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفت مامان جان با دوچرخه رفته سر کوچه.منم اجازه ندادم که بیان پایین...... خلاصه با پادرمیونی اومدی پایین و ماهم خیلی عادی واصلا اتفاقی هم نیافتاد...
19 مرداد 1391

گلوا{ه ی بهارم

لیله القدر..... پسرم ...... امشبو خوب  درک کن.....ساعت ده بود که با بابا وماما وداداش محسن ومه یاس گلی اومدین پایین ،به من وبابا بزرگ گفتی میخوام با هم بریم احیا......گفتم من با بقیه خونه احیا رو برگزار میکنیم چون بابابزرگ ومن کمی کسالت داریم.......شما رفتی مه یاسم که چادر سفید سرش کرده بود.....وای خداچقدر خوشگل شده بود ...... گفتم مامانی منو دعا کن....گفتی چشم... وقتی از مشهد اومدی ازت پرسیدم منو دعا کردی؟گفتی بله...گفتم چه دعایی بدون وقفه گفتی برای آرزوهاتون دعا کردم ..............با صداقت وصفای خاص خودت .قربونت برم...... از مه یاس گلی پرسیدم .گفت به امام رضا سلامتونو رسوندم .واقعا متشکرم .عزیزانم ...
18 مرداد 1391

پست4

سلام..... امیرم سیب سرخم.دیروز جمعه بود.شب پیش رفنیم بهشت زهرا.مراسمی که عمه شیرین برای همسر مرحومشان برپا کردند.....پس از فاتحه خوانی سرخاک دایی احمد رفتیم ........ بعدازآن پیش بابا بزرگ که سر کار بود رفتیم .جون قرار بود که بابا یی هم با ما بیادمحل باغ رستوران . شماو مه یاس ومهدی یار وتیاز چه کردین از بازی ودویدن توی آبشار بازی کردن............ شاد بودی وبی قراروووووووووووووو نا آرام ........ عمه هدا کلی ازتون عکس گرفته ........ پسرم یادم از سال تولدت می آید....سالی که تو عزیزم آمدی بهاری زیبا داشت زیرا تو فرشته ی خوب خدا به زمین آمده بودی.......   همه خوشحال وخندان .عمه هدا وعمه حسنا رفته بودند الموت .روستای فان فین که ...
2 مرداد 1391

پست3

سلام گلم پسمل عزیزم.سیب سرخ من .دیشب زنگ زدم دیدم تنهایی .بهت گفتم مامانی تنهایی ؟خندیدی .گفتی .بله . گفتم وچرا ؟گفتی .مامان وبابا وآبجی مه یاس وداداش محسن رفتن خرید .گفتم عزیزم تو چرا نرفتی ؟ خندیدی وگفتی .اه اه اه اه . مامان شهین گفتم چی؟گفتی .آخه تنهایی حال میده کامپیوتر بازی...... فهمیدم موقعیت رو مغتنم شمردی .......قربونت برم خوشگل من.....حالا وقتی عکساتو بذارم اونوقت همه میگن آره..........که واقعا...واقعا خوکشلی....واقعا خوشگلی........ خلاصه رنگ زدم به مامان نسرین .گوشیشو جواب نداد . متوجه شدم کیفش تو ماشینه .زنگ زدم به بابا .جواب داد گفتم بیایین خونه ما دایی اصغر اومده . همه دور هم جمع بودیم .شما گلم اومدی مثل آقایون سل...
2 مرداد 1391